دلنوشته و عکس

AvazeeQoo


میشنوى؟
میشنوى صداى قدم هاى خسته یک زن مشتاق را
برنگرد ،بگذار نا امید شود از هر ذره اى و اشاره اى از سمت تو
بگذار بفهمد رفتن دنبال این سایه فقط سایه تنهایى خودش هست
حتى تو سایه اى برایش باقى نذاشتى
کااااااش از این تاریکى کوچه رد شوى سایه ات بیوفتد روى دیوار خانه ى ما ،من همین قدر محتاج توام
برنگرد،نگاهش نکن شاید از چشمان خیس و پاى خسته اش نتوانى شب را به آسودگى بگذرانى
آآآآخ چه ساده لوح مانده اى تو ،دل بى فکر خیال پرداز که سالهاست میسوزى و میسوزانى
کاش خاکستر شوى، به یه فوتش راهى شوى در کنارش
من دیگر تاب این سایه و اون سایه کردن ندارم
گفتم شب ،من هنوووز هم اسیر شبهاى دلتنگى ام میدانى؟
به فکر رَدى از تو
میایى و میمانى اما در ذهن
نمیخوابم ،دروغ چرا، خیلى وقت هست که خوابم در رویاى تو
ذهنم یارى نمیدهد از این همه رویاى تکرارى ،چه کنم؟!!
اما جسمم هنوز مشتاق دیدار توست به هر بهانه اى خود را به کوچه ى تاریکى میکشاند شاید ،شاید مثل روزهاى مشتاقى تورا ببیند
دلم  عجیییب برایت تنگ هست همانند کوچه ى خانمان
همانند تک درخت بید مجنون در ته این کوچه ى خسته
سالهاست میگذرد ،دیگرجاى دستانم رو دیوار این کوچه حک شده است
انگار کوچه نام مرا گرفته باشد ،اهالى اینجا،این کوچه را به نام من میشناسند
نمیایى؟؟!!...


توضیحات: آهنگ زیبای بدیع زاده _ خزان


دلنوشته _عکس /مهدیه مدنی

نظرات  (۱)

۲۵ تیر ۹۸ ، ۰۹:۱۸ عبداله رضوی
سلام. عالی بود
پاسخ:
سپاس دوست عزیز