باید تصمیم گرفت از اون تصمیم هایى که نشه ازش برگشت
یه تصمیم ظریف ولى محکم
یه تصمیم قوى با یه نفس عمیق قبلش
یه تصمیم براى داشتن یک عمر حال خوب
یه تصمیم که بتونى با حیون درون خودت آشتى کنى
یه تصمیم سخت در عین حال آسون
امشب دست تصمیم رو میگیرم باهم قدم زنان از پل چوبى ترک خورده ى خشمُ وحشت عبور میکنیم
صبح که شد به درخت مهربونى میرسیم ،باهم زیر درخت به سایه ى آرامش میرسیم
همونجا تو یه کلبه شادى میمونیم
با هم چاى خستگى میخوریم
از پنجره ى زندگى به روشنایى نگاه میکنم و دست تصمیم رو محکم میگیرم...
روز و شبتون پر از تصمیم خوب...
مهدیه مدنی_photo by myself
یادى از من نمیگیرى؟!
من هنوز هم در قفس تنهایى خودم در ازدحام شلوغ این شهر به دنبال تو میگردم
عجیب سخت هست، چشم دوختن به در کافه اى که اینبار هم تو بازش نکنى
دلگیرم از دلم ،هنوز هم براى تو تنگ میشود و بر من بى وفایى مى کند
نمیفهمد ،این روزها عجیب زبان نفهم شده است
عکس و دلنوشته: مهدیه مدنی
photo by myself
میگویند عاشقى نکن آخرش میسوزى
بگذار بسوزم ،تمام شوم ،خاکستر شوم
کائنات شوم معلق در هوا
در آخر بیایم در اطراف تو
در هوایى که تو نفس میکشى
شاید اینگونه بهتر است ،سوختن و تمام نشدن
من را از چه میترسانند این بى دلان؟...
متن/مهدیه مدنی
سحرخیزان
همانند طلوع خورشید
بر دیدگانم نشستى
بوى تنت بر هم زد تمام منطقم را
خطوط گوشه چشمانت بر هم زد تمام افکارم را
طرح کرواتت ،گره انداخت به نگاهم،میشناسمش
گونه هایت هنوز هم خجل میشوند
ابر ریزان
همانند لطافت باران
آمدى
سپیده دم
همانند ارامش صداى پرنده ها
بر شانه هایم نشستى
شباهنگ
همانند سیاهى شب
بر لبانم سکوتى جاریست
تو میگذرى
همانند تمام عابران این شهر
من خیره میمانم
بیتوته میزنم در هواى تو...
متن و عکس/مهدیه مدنی_photo by myself
کاش در همین لحظه ،زمان حرکت را از یاد میبرد
من و تو باهم فرار میکردیم به یه سیاره دیگر به نام عشق
یادمان میرفت به کجا تعلق داریم
باهم در همان سیاره زندگى میکردیم ،رویا میساختی , پیر میشدیم
دور از چشم همه
اما این رویا نیست من در همین زمین خاکى هم با تو عشق میسازم ،رویا میسازم،زندگى میکنم،پیر میشوم در کنار زیباتربن عشق دنیا
تقدیم به همسر عزیزم
متن و عکس_مهدیه مدنی_photo by myself