دلنوشته و عکس

AvazeeQoo

 

 اینجا هوا ابریه
 نم نم داره بارون میاد
 به یادت یه فنجون اضافه تر قهوه درست کردم
 یادمه گفته بودى با شیر دوست دارى
 تو تراس نشستم ، به خیابون روبه رو نگاه میکنم
 هوا خیلى خوبه ، کف خیابون خیس شده کمى از برگ درختا روى زمین افتادن ، قربانى دست خزان بدموقع سرنوشت شدن ، مثل تو که با رفتنت رنگ خزان به زندگی ام زدى
 بوى نم بارون میتونه به اندازه یه پیک تِکیلا آدم رو مست کنه ،جایت خالى...
 یه نسیم محکم و خنک از میان موهایم به پرواز در میاد از کنار گردنم میپیچه به صورتم سیلى میزنه تا بفهمم دیگر نیستى
 بارون حسابى برگ درختارو خیس کرده
 از شاخه درخت نزدیک تراس ، نم نم بارون میچکه کف سرامیک
 چشمامو میبیندم
 یه نفس عمیق استنشاق میکنم، انگار این هوا کافى نیست نصفه تو سینه میمونه اخرش با بغض نبودنت میترکه ...
 من خیلى دلتنگتم ...

 دلنوشته /مهدیه مدنی