اینجا هوا ابریه
نم نم داره بارون میاد
به یادت یه فنجون اضافه تر قهوه درست کردم
یادمه گفته بودى با شیر دوست دارى
تو تراس نشستم ، به خیابون روبه رو نگاه میکنم
هوا خیلى خوبه ، کف خیابون خیس شده کمى از برگ درختا روى زمین افتادن ، قربانى دست خزان بدموقع سرنوشت شدن ، مثل تو که با رفتنت رنگ خزان به زندگی ام زدى
بوى نم بارون میتونه به اندازه یه پیک تِکیلا آدم رو مست کنه ،جایت خالى...
یه نسیم محکم و خنک از میان موهایم به پرواز در میاد از کنار گردنم میپیچه به صورتم سیلى میزنه تا بفهمم دیگر نیستى
بارون حسابى برگ درختارو خیس کرده
از شاخه درخت نزدیک تراس ، نم نم بارون میچکه کف سرامیک
چشمامو میبیندم
یه نفس عمیق استنشاق میکنم، انگار این هوا کافى نیست نصفه تو سینه میمونه اخرش با بغض نبودنت میترکه ...
من خیلى دلتنگتم ...
دلنوشته /مهدیه مدنی