تو از من یک ساعت و نیم جلوتر بودی
اینجورى بگم دریاها ،کوها، ابرها،جنگل ها،کویر ها ...حتى همین یک ساعت و نیم زمان هم نتونستن جلوى احساس منو بگیرن
دل و حس آدما که زمان و فاصله نمیشناسه
سبک بودم اما دلم یه سنگینى عجیبى داشت
جسمم سِر بود اما روحم عجیب درد داشت
راستى تا به حال شده دستت کبود بشه اما ندونى کى و کجا بوده
بعد انگشتت اشارتو رو روش فشار میدى آروم میبینى درد هم داره !
من دقیقا تو همین حس بفنش متمایل به کبود موندم
دنیا رو کبود متمایل به سیاه میبینم ، شاید رنگ و لعاب چشمم بعد از نبودنت کمى ،کم شده ؟!!!!!
اما ایراد از چشمم نیست
نمیدونم چرا این روزا پا رو زمین میذارم دنیام درد داره
فرقش میدونى چیه؟!
من دقیقا میدونم کى و کجا زمین خوردم که انقدر رنگ بنفش رفتنت درد داره ...
دلنوشته /مهدیه مدنی
سخن عشق تو بی آن که برآید به زبانم | رنگ رخساره خبر میدهد از حال نهانم | |
گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالم | بازگویم که عیانست چه حاجت به بیانم | |
هیچم از دنیی و عقبی نبرد گوشه خاطر | که به دیدار تو شغلست و فراغ از دو جهانم | |
گر چنانست که روی من مسکین گدا را | به در غیر ببینی ز در خویش برانم | |
من در اندیشه آنم که روان بر تو فشانم | نه در اندیشه که خود را ز کمندت برهانم | |
گر تو شیرین زمانی نظری نیز به من کن | که به دیوانگی از عشق تو فرهاد زمانم | |
نه مرا طاقت غربت نه تو را خاطر قربت | دل نهادم به صبوری که جز این چاره ندانم | |
من همان روز بگفتم که طریق تو گرفتم | که به جانان نرسم تا نرسد کار به جانم | |
درم از دیده چکانست به یاد لب لعلت | نگهی باز به من کن که بسی در بچکانم | |
سخن از نیمه بریدم که نگه کردم و دیدم | که به پایان رسدم عمر و به پایان نرسانم | |
دکلمه صوتی عکس/مهدیه مدنی_photo by myself |