سخن عشق تو بی آن که برآید به زبانم
سخن عشق تو بی آن که برآید به زبانم | رنگ رخساره خبر میدهد از حال نهانم | |
گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالم | بازگویم که عیانست چه حاجت به بیانم | |
هیچم از دنیی و عقبی نبرد گوشه خاطر | که به دیدار تو شغلست و فراغ از دو جهانم | |
گر چنانست که روی من مسکین گدا را | به در غیر ببینی ز در خویش برانم | |
من در اندیشه آنم که روان بر تو فشانم | نه در اندیشه که خود را ز کمندت برهانم | |
گر تو شیرین زمانی نظری نیز به من کن | که به دیوانگی از عشق تو فرهاد زمانم | |
نه مرا طاقت غربت نه تو را خاطر قربت | دل نهادم به صبوری که جز این چاره ندانم | |
من همان روز بگفتم که طریق تو گرفتم | که به جانان نرسم تا نرسد کار به جانم | |
درم از دیده چکانست به یاد لب لعلت | نگهی باز به من کن که بسی در بچکانم | |
سخن از نیمه بریدم که نگه کردم و دیدم | که به پایان رسدم عمر و به پایان نرسانم | |
دکلمه صوتی عکس/مهدیه مدنی_photo by myself |