چشمهایم را میبندم در رویایى غرق میشوم که تو در آن سایه انداختى جلو مى آیى
و پر رنگ تر میشوى
باز هم غرق در آسمان نیلگون چشمانت میشوم
با آنها رویا میسازم، پرنده نیستم اما تو میتوانى با چشمانت به من قدرت پرواز بدهى
آزادانه چرخ میزنم
دستانم را میگیرى
ناگهان از رویاى چشمانت پرت میشوم در رویایى که تو سایه انداختى
دستانت مرا به بلندترین نقطه جهان میبرد پرت میکنم دلم میریزد
زیر پایم خالى میشود اما میرسم اخرش به نقطه امن چشمانت
اسمم را میگویى
نگاهم میکنى
چشم مى اندازم
تو در رویاى من هستى یا من در واقعیت تو ...
متن_مهدیه مدنی