دلنوشته و عکس

AvazeeQoo

۵۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آواز قو» ثبت شده است


  یادى از من نمیگیرى؟!
 من هنوز هم در قفس تنهایى خودم در ازدحام شلوغ این شهر به دنبال تو میگردم
 عجیب سخت هست، چشم دوختن به در کافه اى که اینبار هم تو بازش نکنى
 دلگیرم از دلم ،هنوز هم براى تو تنگ میشود و بر من بى وفایى مى کند
 نمیفهمد ،این روزها عجیب زبان نفهم شده است


عکس و دلنوشته: مهدیه مدنی

photo by myself

mahdieh madani

مى آیند،میسوزانند،خاکستر میکنند
بگذار بهم بزنند زیرو رو کنن همه چیز را
سیاست جنگ همین هست
اما در اخر مردمانى میمانن معلق در گرد و خاک ها
در سوزش گلوله ها
در خفگى آب ها
دست بستانى که در ذهنشان میگذرد اگر یکبار دیگر
 پیچ میخورند همانند همان چرخ هاى تانک
گلویشان میسوزد میخواهند نفس بکشد سالها اینگونه میگذرانند
هنوز هم هستند جَوشان ،موج دارد
خوزستان هنوز هم نخل سبز میخواد و آب شیرین
خرمشهر آزاد شد اما شهرش هنوز هم اسیر هست
شلمچه را بگردین شاید گمنانى نام دار شود 
 راستى چند درصد دارى؟
جوابش راحت است اما سخت
کاش وفاى جنگیدن شما تعلیمى داشت در وفاى خوب شدن شماها...
هنوز هم دلشان اسیر جوانیشان هست
هنوز هم اسیر اسارت تقدیرشان هستند
سکوتشان فریاد میزند ...
آرى سیاست جنگ همین هست


متن/ مهدیه مدنی

تقدیم به پدر همسرم و تمام رزمندگان و ایثارگران عزیز کشورم که به خاک افتادند اما خاک ندادند .


mahdieh madani

 رمان چشمهایش اثر نویسنده مشهور ایران استاد بزرگ علوی بدون تردید یکی از جریان سازترین و تاثیر گذارترین رمانهای ایرانی است که نه تنها بر ادبیات بلکه برجامعه ایرانی و حتی تحولات اجتماعی دهه پنجاه  موثر بوده است.نگارش این کتاب شش ماه طول کشیده. از همان سطر آغازین رمان نویسنده سعی دارد ما را با فضای سیاسی زمان خود آشنا سازد و به خواننده بفهماند که با رمانی با زمینه های سیاسی طرف است ولی به نظر نمیرسد کاملا سیاسی باشد نکته دیگر نحوه روایت کتاب است.

بزرگ علوی در بهمن ماه ۱۲۸۲ (دوم فوریه ۱۹۰۴) در تهران متولد شد. پدر او حاج سید ابوالحسن و پدر بزرگش حاج سید محمد صراف نمایندهٔ نخستین دوره مجلس بود. مادر وی نوهٔ آیت‌الله طباطبایی بود.او در هجده سالگی به آلمان رفت و تحصیلات دانشگاهی اش را آنجا به پایان برد.


  عکس/مهدیه مدنی


mahdieh madani

 

دلم تنگه هواته

میخوام بخندى
برق بزنه دندون طلاییت
اون موهاى حناییت
انگشتر عقیقت
بخارى نفت سوزت
سفره ماست و دوغت
بوى ابگوشت زردت
پلوى شب عیدت
پنج درى شلوغت
آسمون نقره اى
صداى گرگ شبخیز
پشه هاى شبانه
مگس هاى مزاحم
گنجشکهاى سحرخیز
دونه دادن به مرغا،آواز منحصر به فردت
تخم مرغ رنگى، هدیه میدادى عیدى
بوى صحرا و بوته
شَبدر خوردى تو باغچه
بوى نان تنورى، پیچیده توى بُقچه
سَر شیر  تازه ى صبح
دعوا میشد سر صبح
فراموش کردن اِسم، همه رو گفتن تا بلقیس
آب  موتور تو صحرا
اون فانوس رو دیوار
برف و سوز و سرما
کُرسى داغ و تخمه
دلم تنگه هواته

متن و عکس/مهدیه مدنی_photo by myself

mahdieh madani



 عکس/ مهدیه مدنی_photo by myself
 آهنگ بی کلام _ خاطرات یک روز پاییزی / پیمان خازنی

mahdieh madani

پاییز هم آمد، زمستان هم پشت سرش
عید همه آمدند جزء تو
چه بیهوده تکرار به انتظارت بودم
اینبار را کوتاه بیا
اما بیا...

بیا پا بر بام دلم بگذار،هوایش عجیب بهاریست
مینشینیم، از آن بالا رنگین کمان عشق را میبینیم
چاى مینوشیم ، هم دل ،گرم صحبت میشویم
غافل میشویم
باز هم باران میبارد
بگذار بشوید تمام با تو نبودن ها را


 عکس و متن/مهدیه مدنی_photo by myself

mahdieh madani

میگویند عاشقى نکن آخرش میسوزى

بگذار بسوزم ،تمام شوم ،خاکستر شوم

کائنات شوم معلق در هوا

در آخر بیایم در اطراف تو

در هوایى که تو نفس میکشى

شاید اینگونه بهتر است ،سوختن و تمام نشدن

من را از چه میترسانند این بى دلان؟...


متن/مهدیه مدنی

mahdieh madani

تنم همانند سنگ فرش خسته خیابان پر ازدحام
صدایم همانند حنجره خسته یک پرنده در قفس
افکارم  همانند موهاى تو آشفته
مبتلایم به هر آنچه که از سمت تو مى آید
چشمهایم گاهى جز تو را میبیند
دستان لرزانم هنوز بى قرارى میکنند
همانند مستى میمانى، براى فراموشى ها اما ...اخرش باز سرمستى
 اما چرا باز تو را میطلبم؟؟!!...

متن/مهدیه مدنى

mahdieh madani

کاش در همین لحظه ،زمان حرکت را از یاد میبرد
من و تو باهم فرار میکردیم به یه سیاره دیگر به نام عشق
یادمان میرفت به کجا تعلق داریم
باهم در همان سیاره زندگى میکردیم ،رویا میساختی , پیر میشدیم
دور از چشم همه
اما این رویا نیست من در همین زمین خاکى هم با تو عشق میسازم ،رویا میسازم،زندگى میکنم،پیر میشوم در کنار زیباتربن عشق دنیا


 تقدیم به همسر عزیزم

متن و عکس_مهدیه مدنی_photo by myself

 

mahdieh madani

چشمهایم را میبندم در رویایى غرق میشوم که تو در آن سایه انداختى جلو مى آیى

و پر رنگ تر میشوى

باز هم غرق در آسمان نیلگون چشمانت میشوم

با آنها رویا میسازم، پرنده نیستم اما تو میتوانى با چشمانت به من قدرت پرواز بدهى

آزادانه چرخ میزنم

دستانم را میگیرى

ناگهان از رویاى چشمانت پرت میشوم  در رویایى که تو سایه انداختى

دستانت مرا به بلندترین  نقطه جهان میبرد پرت میکنم دلم میریزد

زیر پایم خالى میشود اما میرسم اخرش به نقطه امن چشمانت

اسمم را میگویى

نگاهم میکنى

چشم مى اندازم

تو در رویاى من هستى یا من در واقعیت تو ...


 متن_مهدیه مدنی

mahdieh madani