دلنوشته و عکس

AvazeeQoo

۴۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عاشقانه» ثبت شده است

 رمان چشمهایش اثر نویسنده مشهور ایران استاد بزرگ علوی بدون تردید یکی از جریان سازترین و تاثیر گذارترین رمانهای ایرانی است که نه تنها بر ادبیات بلکه برجامعه ایرانی و حتی تحولات اجتماعی دهه پنجاه  موثر بوده است.نگارش این کتاب شش ماه طول کشیده. از همان سطر آغازین رمان نویسنده سعی دارد ما را با فضای سیاسی زمان خود آشنا سازد و به خواننده بفهماند که با رمانی با زمینه های سیاسی طرف است ولی به نظر نمیرسد کاملا سیاسی باشد نکته دیگر نحوه روایت کتاب است.

بزرگ علوی در بهمن ماه ۱۲۸۲ (دوم فوریه ۱۹۰۴) در تهران متولد شد. پدر او حاج سید ابوالحسن و پدر بزرگش حاج سید محمد صراف نمایندهٔ نخستین دوره مجلس بود. مادر وی نوهٔ آیت‌الله طباطبایی بود.او در هجده سالگی به آلمان رفت و تحصیلات دانشگاهی اش را آنجا به پایان برد.


  عکس/مهدیه مدنی


mahdieh madani

 

دلم تنگه هواته

میخوام بخندى
برق بزنه دندون طلاییت
اون موهاى حناییت
انگشتر عقیقت
بخارى نفت سوزت
سفره ماست و دوغت
بوى ابگوشت زردت
پلوى شب عیدت
پنج درى شلوغت
آسمون نقره اى
صداى گرگ شبخیز
پشه هاى شبانه
مگس هاى مزاحم
گنجشکهاى سحرخیز
دونه دادن به مرغا،آواز منحصر به فردت
تخم مرغ رنگى، هدیه میدادى عیدى
بوى صحرا و بوته
شَبدر خوردى تو باغچه
بوى نان تنورى، پیچیده توى بُقچه
سَر شیر  تازه ى صبح
دعوا میشد سر صبح
فراموش کردن اِسم، همه رو گفتن تا بلقیس
آب  موتور تو صحرا
اون فانوس رو دیوار
برف و سوز و سرما
کُرسى داغ و تخمه
دلم تنگه هواته

متن و عکس/مهدیه مدنی_photo by myself

mahdieh madani



 عکس/ مهدیه مدنی_photo by myself
 آهنگ بی کلام _ خاطرات یک روز پاییزی / پیمان خازنی

mahdieh madani

پاییز هم آمد، زمستان هم پشت سرش
عید همه آمدند جزء تو
چه بیهوده تکرار به انتظارت بودم
اینبار را کوتاه بیا
اما بیا...

بیا پا بر بام دلم بگذار،هوایش عجیب بهاریست
مینشینیم، از آن بالا رنگین کمان عشق را میبینیم
چاى مینوشیم ، هم دل ،گرم صحبت میشویم
غافل میشویم
باز هم باران میبارد
بگذار بشوید تمام با تو نبودن ها را


 عکس و متن/مهدیه مدنی_photo by myself

mahdieh madani



سحرخیزان

همانند طلوع خورشید
بر دیدگانم نشستى

بوى تنت بر هم زد تمام منطقم را
خطوط گوشه چشمانت بر هم زد تمام افکارم را
طرح کرواتت ،گره انداخت به نگاهم،میشناسمش
گونه هایت هنوز هم خجل میشوند

ابر ریزان
همانند لطافت باران
آمدى

سپیده دم
همانند ارامش صداى پرنده ها
بر شانه هایم نشستى

شباهنگ
همانند سیاهى شب
بر لبانم سکوتى جاریست

تو میگذرى
همانند تمام عابران این شهر

من خیره میمانم
بیتوته میزنم در هواى تو...


متن و عکس/مهدیه مدنی_photo by myself

mahdieh madani

چشمهایم را میبندم در رویایى غرق میشوم که تو در آن سایه انداختى جلو مى آیى

و پر رنگ تر میشوى

باز هم غرق در آسمان نیلگون چشمانت میشوم

با آنها رویا میسازم، پرنده نیستم اما تو میتوانى با چشمانت به من قدرت پرواز بدهى

آزادانه چرخ میزنم

دستانم را میگیرى

ناگهان از رویاى چشمانت پرت میشوم  در رویایى که تو سایه انداختى

دستانت مرا به بلندترین  نقطه جهان میبرد پرت میکنم دلم میریزد

زیر پایم خالى میشود اما میرسم اخرش به نقطه امن چشمانت

اسمم را میگویى

نگاهم میکنى

چشم مى اندازم

تو در رویاى من هستى یا من در واقعیت تو ...


 متن_مهدیه مدنی

mahdieh madani


  توضیحات کتاب:

شازده کوچولو حاصل احساس ناکامی آنتوان دوسنت اگزوپری در طراحی است. او کنار نوشته های خود دائما پیکره ها یا صحنه  هایی می کشید.مثلا پیش از رسیدن به چهره شازده کوچولو پیکره بچه ای را که گاهی روی تپه ای پرگل ایستاده بر ده ها کاغذ طرح زده است در  این کاب علاوه بر ترجمه شیوای شازده کوجولو برای نخستین بار مجموعه طرح های اولیه نویسنده نیز با عنوان "تولدشازده کوچولو" منتشر شده است.

گزیده ای از کتاب

در این هنگام بود که روباه پیدا شد.
روباه گفت: سلام.
شازده کوچولو سر برگرداند و کسی را ندید ولی مودبانه جواب سلام داد.
صدا گفت: من اینجا هستم زیر درخت سیب...
شازده کوچولو پرسید: تو که هستی؟ چه خوشگلی!...
روباه گفت: من روباه هستم.
شازده کوچولو به او تکلیف کرد که بیا با من بازی کن. من آنقدر غصه به دل دارم که نگو...
روباه گفت: من نمی توانم با تو بازی کنم. مرا اهلی نکرده اند.
شازده کوچولو آهی کشید و گفت: ببخش! اما پس از کمی تامل باز گفت: اهلی کردن یعنی چه؟
روباه گفت: تو اهل اینجا نیستی پی چه می گردی؟
شازده کوچولو گفت: من پی آدم ها می گردم. اهلی کردن یعنی چه؟
روباه گفت :آدم ها تفنگ دارند و شکار می کنند. این کارشان آزاردهنده است. مرغ هم پرورش می دهند و تنها فایده اشان همین است. تو پی مرغ می گردی؟
شازده کوچولو گفت: نه من پی دوست می گردم. نگفتی اهلی کردن یعنی چه؟
روباه گفت: اهلی کردن چیز بسیار فراموش شده ای است. یعنی ایجاد علاقه کردن...


 عکس/مهدیه مدنی_photo by myself

mahdieh madani

mahdieh madani


 من امید رو از گلبرگ کوچک در میان سنگ های بزرگ آموختم...


 عکس و متن /مهدیه مدنی_photo by myself

mahdieh madani


 من را ببین، من را میبینى یا خودت را ؟!...
 همه منى که تمام شده و تویى که باقى مانده است
 من میتوانم به اندازه هر دویمان دوستت بدارم
 تو چطور تمام من؟!...
 من میتوانم به جاى هردویمان شب تا سحر به
 تک تک نفسهایمان گوش فرا دهم
 تو چطور بهانه ى بودن من؟!...
 من میتوانم به اندازه همه راه هاى نرفته ،تمام قدم هایمان را بشمارم
 تو چطور همراه من؟!...
 من میتوانم براى با تو ماندن باز هم از سر شروع کنم
 تو چطور آغاز من ؟!...


 عکس و متن/مهدیه مدنی_photo by myself

mahdieh madani